Everything

همه چیز

تنهایی............

فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست ، تنها به فکر کسی باش که بی تو

تنهاست .

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستت دارم

آرام بخوان چون آهسته نوشتم ، بی پروا بخوان چون از خود نوشتم ، نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم دوستت دارم .

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زمان

زمان ، طولاني مي شود براي كساني كه غصه دارند ، كوتاه مي شود براي كساني كه شاد هستند ، دير مي گذرد براي كساني كه منتظر هستند ، زود مي گذرد براي كساني كه عجله دارند ، اما ابدي مي شود براي كساني كه عاشق هستند

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیلی مهم!!!!!!

کسانی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره. اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

  

وقتي يه بار ازدوست ضربه مي خوري درست مثل اين مي مونه که با ماشين بهت زده و داغونت کرده ولي وقتي مي بخشيش درست مثل اين مي مونه که بهش فرصت دادي تا دنده عقب بگيره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چيزي ازت نمونده .

 

مهم اين نيست كه قشنگ باشي ، قشنگ اينه كه مهم باشي! حتي براي يك نفر.

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من بی تو
چه تقدير بديست !
 
من اينجا بي تو مي سازم

و تو، آنجا با او مي سازي...!!!
 
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پرسید........................

*پرسید به خاطر كی زنده هستی؟ با اینكه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هیچ كس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینكه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یك بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسی كه به خاطر هیچ زنده است

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به توعادت دارم

به تو عادت دارم

مثل پروانه به آتش

مثل عابد به عبادت

و تو هر لحظه که از من دوری

من به ویرانگری فاصله می اندیشم

در کتاب احساس،

واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است

تو توانایی آن را داری که به این

فاجعه پایان بخشی.

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

R.F

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوست دارم نظرتونو درمورد اين بگيد خيلي برام مهمه يعني براي دوستم مهمه خيلي!!!
بعضي وقتا احساس ميكنيم ك يكي رو خيلي دوست داريم بعد ميبينيم با اومدن يكي ديگه كه خيلي بهتره ميگيم نه انگاري اونقدراهم دوسش نداشتم خيلي بهم خيانت كرد بهم دروغ گفت سركارم گذاشت با اين كاراش منو مسخره كرد غرورمو شكست من چجوري ميتونم دوسش داشته باشم ؟!فكرت درگير ميشه قاطي ميكني ولي بازم با اومدن شخص دوم هنوز دلت پيشش گيره ! و اين عصبيم ميكنه !عقل و قلبم نميتونه تصميم بگيره !حالم خوب ني بچه ها !واقعا زندگي دوستام رو منم تاثير ميذاره !ببخشيد دير به دير ميام البته دير نميام ها دير ميتونم سربزنم ولي نظراتونو ميخونم چون سيستمم قاط زده سرعتش خيلي پايينه بعضي وبا رو باز نميكنه بازم ببخشيد !
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باران!
قم خفن داره بارون میاد زیر بارون کلی راه رفتم و فکر کردم !

باران کـه میبـارد
دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود...
من میمانم و آسمان و یک دنیا یاد تو...
این هوا" هوای دونفرست
راه می افـتم
بـدون چـتـر ...
من بـغض می کنـم .... وآسمـان گـریـه

 

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نقاش خانوم!
نیس ک قشنگ نقاشی میکنم اومدم اتاقمم رنگ کردم خودم خیلی خوشم اومده به نظر شما چ جوریاس ؟!میذارمش تو ادامه مطلب!دیدی باید حتما نظرتو بگی ها!!!!!!!!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

(نامردید به پسرا دیگه تقلب برسونید )
آخر پاییز شد همه دم میزنند از شمردن جوجه ها !

امشب موقع خواب بشمار تعداد دلهایی را که بدست آوردی بشمار تعداد لبخند هایی که بر لب دوستات نشاندی بشمار تعداد اشکهایی رو که از سر شوق و غم ریختی !

فصل زردی بود تو چه قدر سبز بودی ؟

جوجه ها رو بعدا با هم میشماریم یلداتون مبارک !

 

دختر های خر خون !!!

در خوابگاه دختران:
شبنم: عزیزم… دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط ۷ – ۸ دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی چشمات کوچیک شده! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.
لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت ۷:۳۰بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟! در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. شبنم و لالـه خیلی استرس داشتن! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق شـود.
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته (با دلهــره):کمـک کنیـد… نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!
شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.
فرشــته: خب، منــم ۱۹ بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد ............!

در خوابگاه پسران:
در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، همواحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود.

میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم؟؟؟
مهـدی: نـه! راســته،امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه ها چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلب یا یاد آوریه کـه ۱۰ دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری…

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درد نکنه!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: بارسلون همین الان گل خورد!!!

میثاق:برو بابا ............!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

                                                                                                      

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

 

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

 

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

 

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

 

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

 

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

 

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

 

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

 

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

 

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

 

 

 

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم‌اتاقيش روي تخت بخوابد آنها ساعت‌ها با يكديگر صحبت مي‌كردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف مي‌زدند هر روز بعد از ظهر ، بيماري كه تختش كنار پنجره بود ، مي‌نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي‌ديد براي هم‌اتاقيش توصيف مي‌كرد.بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون ، روحي تازه مي‌گرفت اين پنجره ، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبايي داشت مرغابي‌ها و قوها در درياچه شنا مي‌كردند و كودكان با قايقهاي تفريحي‌شان در آب سر گرم بودند. درختان كهن ، به منظره بيرون ، زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي‌شد. همان طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‌كرد ، هم‌اتاقيش چشمانش را مي‌بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‌كردروزها و هفته‌ها سپري شد يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورده بود ، جسم بي‌جان مرد كنار پنجره را ديد كه با آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد.آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد . بالاخره او مي‌توانست اين دنيا را با چشمان خودش ببينددر كمال تعجت ، او با يك ديوار مواجه شد مرد ، پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم‌اتاقيش را وادار مي‌كرده چنين مناظر دل‌انگيزي را براي او توصيف كند پرستار پاسخ داد: شايد او مي‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتي نمي‌توانست ديوار را ببيند.

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بخون !!!

ملا صدرا ميگويد :

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من اومدم !

سلام :

چطور مطورید ؟؟؟

بچه ها متاستفانه سرعت سیستمم خیلی اومده پایین من سعی میکنم جواب همتونو بدم ولی اگه وبتون باز نشد من زیر نظراتون جواب میدم اونجا رو حتما یه نگاه بکنید.

تا حالا به این موضوع پی برده بودید که انتخاب یه قالب چهقدر سخته !!!!!!!

تازه اینا به کنار قتی ام قالبتو عوض میکنی فک میکنی اون یکی قشنگ تر بود خدا به دادمون برسه عیدو بگو از الان باید بریم دنبال لباس بگردیم تا اگه قسمت بشه شب عید لباس خریده باشیم !


استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟  پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بخون !!!

ملا صدرا ميگويد :

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نقاش خانوم!
نیس ک قشنگ نقاشی میکنم اومدم اتاقمم رنگ کردم خودم خیلی خوشم اومده به نظر شما چ جوریاس ؟!میذارمش تو ادامه مطلب!دیدی باید حتما نظرتو بگی ها!!!!!!!!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باران!
قم خفن داره بارون میاد زیر بارون کلی راه رفتم و فکر کردم !

باران کـه میبـارد
دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود...
من میمانم و آسمان و یک دنیا یاد تو...
این هوا" هوای دونفرست
راه می افـتم
بـدون چـتـر ...
من بـغض می کنـم .... وآسمـان گـریـه

 

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوست دارم نظرتونو درمورد اين بگيد خيلي برام مهمه يعني براي دوستم مهمه خيلي!!!
بعضي وقتا احساس ميكنيم ك يكي رو خيلي دوست داريم بعد ميبينيم با اومدن يكي ديگه كه خيلي بهتره ميگيم نه انگاري اونقدراهم دوسش نداشتم خيلي بهم خيانت كرد بهم دروغ گفت سركارم گذاشت با اين كاراش منو مسخره كرد غرورمو شكست من چجوري ميتونم دوسش داشته باشم ؟!فكرت درگير ميشه قاطي ميكني ولي بازم با اومدن شخص دوم هنوز دلت پيشش گيره ! و اين عصبيم ميكنه !عقل و قلبم نميتونه تصميم بگيره !حالم خوب ني بچه ها !واقعا زندگي دوستام رو منم تاثير ميذاره !ببخشيد دير به دير ميام البته دير نميام ها دير ميتونم سربزنم ولي نظراتونو ميخونم چون سيستمم قاط زده سرعتش خيلي پايينه بعضي وبا رو باز نميكنه بازم ببخشيد !
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سبک من !
چوطورید؟

آسون ترین آپ دونیا!!!!!!!!!!!!!

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

علي

 دوستام !
این مطلبا رو یکی از دوس جونام به اسم علی داده به خاطر اين عنوانشم اسمش علي هستش گفتم بخونید شما ام بخندید !
 
راستی امروز حسابی مایع شدم :
صبح زود حسابی با آبجیم صبحونه خوردیم که بریم بدمینتون بازی کنیم تا پامون رو گذاشتیم کوچه باد شد چه بادی ؟! تا الانم که ساعت ۸ داره باد میاد !
 
"بیماری یخچال گرایی "

بیماری یخچال گرایی نوعی بیماری روانیست که فرد را تحریک به باز کردن درب یخچال می‌کند،در حالی‌ که نه تشنه است،نه گرسنه است،و نه اصلا میداند که چه می‌خواهد از علائم این بیماری این است که فرد از اتاقش خارج میشود سرگردان راه آشپزخانه را در پیش می‌گیرد درب یخچال را باز می‌کند چیزی بر نمیدارد درب را می‌بندد این بیماری به وفور در میان متولدین دهه‌های ،۶۰ و ۷۰ به چشم می‌خورد

"قاضی " 

قاضي به متهم: خجالت نكشيدي روز روشن دزدي كردي؟ متهم: اي بابا! عجب بساطي شده! دفعه قبل گفتين خجالت نكشيدي نصف شب دزدي كردي؟ حالا ميگيين خجالت نكشيدي روز روشن دزدي كردي؟ پس من كي بايد به كارم برسم ؟!

...  

آخر نفهمیدیم منظور اینایی که میگن" گوش کن ببین چی میگم" چیه ؟ آخر گوش کنم ؟ یا ببینم ؟!

... 

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیروز مامانم اگه دو دقیقه زود تر میومدم قبرمو کنده بود یا یه کار میکرد خودم قبرمو بکنم ! انقدر حالم گرفته س !اصلا میخواستم وبمو ببندم ! دلم نیومد! این چند روزه موقع خواب گوسفند ها رو میشمرم تا خوابم ببره !حسابی قاطی کردم میخوام بزنم همه درب و داغون بشن !دیروز خر خونی کردم مثل خر دیشب اصلا چشمامو با چوب کبریت نگه داشتم !(خالی چه غطا ) امروز مایع شدم هیچ کدومشون از من نپرسیدن ! دیگه میخوام بشینم گریه کنم !بیا من هی میخوام روحیه ی خبیسانم رو نشون ندم مگه میذارن ؟!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سبک من !
چوطورید؟

آسون ترین آپ دونیا!!!!!!!!!!!!!

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

علي

 دوستام !
این مطلبا رو یکی از دوس جونام به اسم علی داده به خاطر اين عنوانشم اسمش علي هستش گفتم بخونید شما ام بخندید !
 
راستی امروز حسابی مایع شدم :
صبح زود حسابی با آبجیم صبحونه خوردیم که بریم بدمینتون بازی کنیم تا پامون رو گذاشتیم کوچه باد شد چه بادی ؟! تا الانم که ساعت ۸ داره باد میاد !
 
"بیماری یخچال گرایی "

بیماری یخچال گرایی نوعی بیماری روانیست که فرد را تحریک به باز کردن درب یخچال می‌کند،در حالی‌ که نه تشنه است،نه گرسنه است،و نه اصلا میداند که چه می‌خواهد از علائم این بیماری این است که فرد از اتاقش خارج میشود سرگردان راه آشپزخانه را در پیش می‌گیرد درب یخچال را باز می‌کند چیزی بر نمیدارد درب را می‌بندد این بیماری به وفور در میان متولدین دهه‌های ،۶۰ و ۷۰ به چشم می‌خورد

"قاضی " 

قاضي به متهم: خجالت نكشيدي روز روشن دزدي كردي؟ متهم: اي بابا! عجب بساطي شده! دفعه قبل گفتين خجالت نكشيدي نصف شب دزدي كردي؟ حالا ميگيين خجالت نكشيدي روز روشن دزدي كردي؟ پس من كي بايد به كارم برسم ؟!

...  

آخر نفهمیدیم منظور اینایی که میگن" گوش کن ببین چی میگم" چیه ؟ آخر گوش کنم ؟ یا ببینم ؟!

... 

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیروز مامانم اگه دو دقیقه زود تر میومدم قبرمو کنده بود یا یه کار میکرد خودم قبرمو بکنم ! انقدر حالم گرفته س !اصلا میخواستم وبمو ببندم ! دلم نیومد! این چند روزه موقع خواب گوسفند ها رو میشمرم تا خوابم ببره !حسابی قاطی کردم میخوام بزنم همه درب و داغون بشن !دیروز خر خونی کردم مثل خر دیشب اصلا چشمامو با چوب کبریت نگه داشتم !(خالی چه غطا ) امروز مایع شدم هیچ کدومشون از من نپرسیدن ! دیگه میخوام بشینم گریه کنم !بیا من هی میخوام روحیه ی خبیسانم رو نشون ندم مگه میذارن ؟!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من اومدم !

سلام :

چطور مطورید ؟؟؟

بچه ها متاستفانه سرعت سیستمم خیلی اومده پایین من سعی میکنم جواب همتونو بدم ولی اگه وبتون باز نشد من زیر نظراتون جواب میدم اونجا رو حتما یه نگاه بکنید.

تا حالا به این موضوع پی برده بودید که انتخاب یه قالب چهقدر سخته !!!!!!!

تازه اینا به کنار قتی ام قالبتو عوض میکنی فک میکنی اون یکی قشنگ تر بود خدا به دادمون برسه عیدو بگو از الان باید بریم دنبال لباس بگردیم تا اگه قسمت بشه شب عید لباس خریده باشیم !


استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟  پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

(نامردید به پسرا دیگه تقلب برسونید )
آخر پاییز شد همه دم میزنند از شمردن جوجه ها !

امشب موقع خواب بشمار تعداد دلهایی را که بدست آوردی بشمار تعداد لبخند هایی که بر لب دوستات نشاندی بشمار تعداد اشکهایی رو که از سر شوق و غم ریختی !

فصل زردی بود تو چه قدر سبز بودی ؟

جوجه ها رو بعدا با هم میشماریم یلداتون مبارک !

 

دختر های خر خون !!!

در خوابگاه دختران:
شبنم: عزیزم… دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط ۷ – ۸ دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی چشمات کوچیک شده! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.
لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت ۷:۳۰بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟! در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. شبنم و لالـه خیلی استرس داشتن! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق شـود.
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته (با دلهــره):کمـک کنیـد… نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!
شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.
فرشــته: خب، منــم ۱۹ بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد ............!

در خوابگاه پسران:
در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، همواحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود.

میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم؟؟؟
مهـدی: نـه! راســته،امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه ها چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلب یا یاد آوریه کـه ۱۰ دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری…

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درد نکنه!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: بارسلون همین الان گل خورد!!!

میثاق:برو بابا ............!
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

                                                                                                      

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

 

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

 

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

 

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

 

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

 

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

 

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

 

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

 

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

 

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

 

 

 

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم‌اتاقيش روي تخت بخوابد آنها ساعت‌ها با يكديگر صحبت مي‌كردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف مي‌زدند هر روز بعد از ظهر ، بيماري كه تختش كنار پنجره بود ، مي‌نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي‌ديد براي هم‌اتاقيش توصيف مي‌كرد.بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون ، روحي تازه مي‌گرفت اين پنجره ، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبايي داشت مرغابي‌ها و قوها در درياچه شنا مي‌كردند و كودكان با قايقهاي تفريحي‌شان در آب سر گرم بودند. درختان كهن ، به منظره بيرون ، زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي‌شد. همان طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‌كرد ، هم‌اتاقيش چشمانش را مي‌بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‌كردروزها و هفته‌ها سپري شد يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورده بود ، جسم بي‌جان مرد كنار پنجره را ديد كه با آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد.آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد . بالاخره او مي‌توانست اين دنيا را با چشمان خودش ببينددر كمال تعجت ، او با يك ديوار مواجه شد مرد ، پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم‌اتاقيش را وادار مي‌كرده چنين مناظر دل‌انگيزي را براي او توصيف كند پرستار پاسخ داد: شايد او مي‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتي نمي‌توانست ديوار را ببيند.

 

نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دست نوشته ستاره3
زندگی مثل دیکته است

  هر وقت دلت میخواد می نویسی

هر وقت هم دلت بخواد پاکش میکنی

غافل از اینکه یه روز میگن

ورقه ها بالا

امیدوارم در تمام گا های زندگی ات مقام بالایی را بدست آوری

دوستدارت ستاره

86.2.26

]]>
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دست نوشته ستاره2
آنی جون:

همه در آسمان یه ستاره دارند ولی من توی زمین یک ماه دارم که بودنش یه مهتاب و من عاشق اون هلالشم.

همیشه دوست دارت ستاره

]]>
نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ مخصوص نیست هرمطلبی رامیتوان درآن جستوجوکرد.


لینک دوستان

.

تماس با ما

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب


CopyRight| 2009 , rezadowlati.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM

IranSkin go Up
Online User