به سیاهی چشمی دل میبندی
شبش را در اغوش میکشی
غافل از اینکه
کابوس...
کابوس ها انتظارت را میکشند
دست هایش را ایمان می اوری
دست هایش...
گرمای وجددش
بهانه است...بخواب.
این تنها شروع کابوسی است
از زمستان
باز تو...
رویا هایت را بهاری بکش
با سیاه
یا سفید
اشک های یخ زده ات
هدیه بهاری است
که فصلش را به زمستان فروخت
تو را...
سیاهی را متنفرم
امیدم تنها روزنه ای است
به طلوع میرسیم؟
بیداری تنها درد مشترک است
بین
من
و
تو
نظرات شما عزیزان:
|