Everything

Everything

همه چیز

نامه هفدهم
اگر کاشفی از روی ناچاری سلام را برای آغاز نامه های دشوار از میان دنیای واژه ها بیرون نمی کشید حتی در

غاز هایمان هم با هم تفاهم نداشتیم به هر حال سلام :

از بس همه ی مردم دنیا بعد از سلام های مرسوم سرزمین خودشان حال همدیگر را پرسیدند من یکی دیگر

خسته ام . اگر حالت را می دانستم که برایت نامه نمی نوشتم ٬ تو هم اگر خواستی بدانی . . . بگذریم .

جایی خواندم که یکی داناتر از ما گفته بود ٬ دردناک تر از بیماری عشق را هیچ حکیمی به چشم ندیده است و

انسان دچار هر درد سختی هم باشد ٬ درد عشق او بر تمامی دردهای دنیا برتری دارد .

گفتند شنیدیم اما ما که نه دیدیم و نه چشیدیم ٬ بگذریم . . .

شاید اگر انتظار پاسخی برای این نامه داشته باشم لازم است عنوان یک نامه ی بی جواب دیگر را سرفصلش

کنم ٬ اما یک ندای درونی به من هشدار می دهد پاسخ یک نامه ی بی جواب هم تنها محض خاطر دیدار اول

بوده و بس ٬ باز هم بگذریم . . .

اینگونه که من و تو از همه ی چیزهای دشوار و ظاهرا کم اهمیت بی تفاوت می گذریم می ترسم یک روز از

همه چیز بگذریم حتی از آن هایی که گذشتن در محضر حضرت عشق گناهی نابخشودنی است .

از عصر لیلی و مجنون بسیار گفته اند ٬ گفته اند که خواستن توانستن است .

اما زیباتر آن است که نخواستن نتوانستن نیست ٬ تنها نخواستن است .

بهتر از تو می دانم و آسان تر از تو پیش بینی می کنم که بعد از خواندن این چند سطر آشفته تا چند روز چگونه

می شوی تا دوباره تحملم تمام شود و با چند پرسش و یک تورا به خدا ٬ این بار هم ببخش ٬ تمامش کنم و

تمام حرف هایی را که با هزار امید و آرزو سنگفرش سپیدی این نامه ی بی گناه کرده ام یک بار دیگر راهی دیار

فراموشی کنم و آخرش به این پرسش که : (( این حرف ها یعنی چه ؟ )) هم یک پاسخ رها کننده دهم اما

پیش از تکرار این حادثه می پرسم چرا ؟

جان آن خوشبختی که به قول خودت مضمن دعاهای پنهان توست ٬ یکبار تنها در خلوت آن شب هایی که از هر

دردی چشم بر هم نمی گذاری و خوابت نمی برد برای این تغییر ناگهانی پاسخی پیدا کن .

حکایت ما قصه ی دو غواص است که در نهایت صمیمیت برای صید مروارید به دریا می روند و یکی از آن ها

هرچه مروارید بیشتری صید می کند یک قدم آن سوتر می گذارد و نگاهش کم رنگتر به تماشای غروب های با

هم بودن معطوف می شود ٬ نه ٬ این بار دیگر نمی پذیرم که من اینگونه تصور می کنم و حالم خوش نیست .

می دانم بی حوصلگی عادت روزمره ی تمام انسان هایی است که اغلب ناخواسته لحظه های عمرشان را با

حادثه تزیین می کنند ٬ چرا تنها ما از این حادثه ی خاکستری مثتثنی ایم و تمام عشق های بدل شده به

عادت را به حساب قحطی حوصله و نایابی دل خوش می گذاریم .

خداوند سهراب را بهشتی کنم اما این دلیل را اضافه می کنیم که او هم گفته :    (( دل خوش سیری چند؟))

دیگران مگر چگونه عشق می ورزند ؟ چگونه می شود باور کرد کسی که من از روی قشنگ ترین سوالش او را

انتخاب کردم خودش نیز در پاسخ این سوال دچار تردیدی وصف ناپذیر شده است .

چگونه می شود کاری کرد که عشق به عادت تبدیل نشود ٬ فرق بین عشق و عادت چیست ؟

پاسخ درست به خبرنگاری که به او پیشنهاد یک مصاحبه ی دیگر می دهم این است : فرق عشق و عادت

همان فرق پاییز و تاستان است ٬ همان فرق آذر و تیر ٬ آذر ماه نخست بود مثل آتش و تیر باز هم عصر تیر و

کمان است ٬ عصر کسالت خستگی ٬ عصر شکستن قلب گنجشکهایی که با یک شاه دانه که هیچ با یک دانه

فریب می خورند و از درد اسارت تنها خود را به در و دیوار قفس می کوبند تا یکی . . . و یک شاعر هنوز مصون

مانده از سنگ و سیمان لقب برانده ی پرنده های قفسی را برای آن ها هدیه می فرستند .

چگونه است که او از فرسنگ ها دورتر می داند که این گنجشک ها مدتهاست به درد بی درمان بی کسی

عادت کرده اند و این باز هم فرق دیگر عشق و عادت است . به راستی که تقدیر چه قاضی دور از عدالتی

است که همیشه صلاح می داند بعضی با گذشته هایمان زندگی کنند و بعضی را به آینده ای که هرگز نمی

رسد ٬ دلخوش می کند و من هر چه نگاه می کنم گذشته ها زیباترند .

همان حرف های نامه ی بی جواب پیش  همه چیز اولش خوبست  ٬ عشق اولش خوبست  ٬ گرما اولش

خوبست  ٬ تعطیلات اولش خوبست ٬ گیلاس اولش خوبست ٬ و حالا اضافه می کنم ذوق اولش خوبست ٬

آشنایی اولش خوبست و آتش هم اولش خوبست .

همیشه با خود گفته ام همچنان که نیمی از عشق به شهامت گفتنش است ٬ نیم دیگر آن به شهامت اعتراف

برای بیان دلایل نگفتن است و چقدر زیباست اگر کسی در میان راه حس کرد گرد و غبار سواران دشت عشق

گوشه ی راست چشمش را بدون اینکه عاشق کسی باشد و دلش برای کسی تنگ شود خیس می کند

خیلی راحت انصرافش را روی یک برگه زرد بنویسد و به آب روان بسپارد ٬ اما افسوس ما همه آمدنمان را جاز

می زنیم و رفتنمان را پنهان می کنیم تا دلمان هم پیش کسی باشد که ترکش می کنیم و هم پیش آن کسی

که به نزدش می رویم تا آن اولی اولی خبر از ماندن تکه ی دیگر دلمان در نزد دیگری نداشته باشد ٬ حق با

شاعران دل کنده از آدمهاست .

عصر ما عصر کسانی است که نه تنها در برابر خواندن شعر بلکه برای از دست دادن صاحب آن نیز یک دقیقه

سکوت نمی کنند ٬ عصر آن هایی که چند ساعت طولانی دوری را با دو دقیقه برابر می دانند ٬ عصر آن هایی

که گله را نه تنها به حساب سنگین تر بودن وزنه ی عشق طرف مقابل نمی گذارند بلکه از بیان آن نیز احساس

کسالت می کنند و آن قدر ابرو به هم نزدیک می کنند تا کسی که شهامت دارد غرورش را تکه تکه کند با آن

که می دانند حق با اوست و او راحت می تواند قضیه ی هندسی و دایره وار عشق را با یک خداحافظی خاتمه

دهد اما این کار را نمی کند .

به خدا عشق معامله ی بدیست که در آن زندگیت را به قیمت هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی به نام

اعتماد را از تو می گیرند تا شاید خلاصت کنند ٬ اما دریغ از جرعه ای رهایی ٬ حق با توست اگر مفهوم این

سطرهای آشفته را درنیافته ای و اگر مثل من هنگام نوشتن تنها تجربه ات کمی سرگردانی روی به ابهام باشد

تو هم اینگونه می نویسی .

چه باید کرد اگر بخواهی حقیقت را بنویسی نامه سرنوشتی خوش تر از این نخواهد داشت . خستت نکنم ٬

حرف از تمام کردن نیست ٬ حرف از علت تمام شدنست ٬ حرف از پایان دادن نیست ٬ حرف از چگونگی پایان

ندانست . حرف از امانتداریست ٬ حرف از کلیدست ٬ حرف از مراقبت ویژه ی قلب هاییست که دارند زیر دست

حکیم نا آگاه زمانه از دست می روند ٬ حرف از خط صافیست که اگر روی شیشه بیفتد آن دو ماهی ناخواسته

به ساحل پرت می شوند . حرف از آغازست . از آذر ٬ از آبان ٬ از مهر ٬ از پاییز ٬ از عشقی که دو روز از آتش

کوچک ترست ٬ اما می تواند سالها از آن بزرگتر باشد ٬ می تواند رعد و برق باشد ٬ خورشید باشد ٬ بدون حفظ

فاصله ی طبیعی اش از زمین . صحبت از خستگی نیست اگر خسته باشی که عاشقیت جایی بین زمین و

آسمان دچار اشکالست و اگر عاشق باشی که خسته نمی شوی ٬ صحبت از آغازهاست از روزهایی که مثل

بازی کودک هاس کودکستانی قهر و آشتیمان روی هم یک دقیقه بیشتر طول نمی کشید صحبت از عصریست

که قسم خوردن به جان یکدیگر کار آسانی نبود ٬ عصر شعر درمانی ٬ عصر نگرانیهای یک دقیقه تاخیر ٬ عصر

رقابت دل ها نه کوتاهی و بلندی بیت ها ٬ عصر خداحافظی هایی که از سلام قشنگ تر بود ٬ عصری که عشق

هنوز زیر رنگ عادت زنگ نزده بود عصری که رنجاندن گناه بزرگی بود و بیان رنجیدن هم مجازات قهر و تنبیه چند

ساعت دوری نداشت .

عصر صداقت محض ٬ عصر درخشش حقیقت آن چنان که می شد زمستان همه ی مردم دنیا را با آن گرم کرد ٬

عصر من و تو ندارد ٬ عصر هرچه تو بخواهی ٬ عصر هرچه تو بگویی فرقی نمی کند ٬ عصر امکان ندارد جان تو را

به خاطر چیزی به این سادگی قسم بخورم ٬ عصر عشق عصر گفتن دلم خیلی برایت تنگ شده بود ٬ عصر شب

های ببینم چه کسی زودتر می گوید دوستت دارم ٬ عصر افتخار به شدت عشق ٬ عصر نابودی غرور ٬ عصر

شرمساری مجنون از هرچه صحرا و بیابانست ٬ عصر اگر امروز حرفی زدم که تو . . . و پاسخ این چه حرفیست

مگر می شود . . . عصر با هیچ کس حرفی نزن ٬ عصر محدودیت های جذاب ٬ عصر قوانین دشوار ٬ عصر

استدلال هایی که کوچکترین منطقی آن ها را توجیه نمی کند ٬ عصر حکومت عشق ٬ عصر لذت بخش ترین

اختلاف دنیا بر سر آن که چه کسی بیشتر دیگری را دوست دارد ٬ عصر شرط بندی های عاشقانه بر سر عکس

هایی که دادن و ندادنشان کلی ذوق و شوق داشت ٬ عصر تو بیشتر دوسم داری یا من و لذت بی پاسخ

ماندنش که به یک دنیا می ارزید .

خطر تحلیل رفتن مهربانیست ٬ کم کم دارد ریشه ی نا آرام عاشقیمان را تهدید می کند . انگار امسال همه با

کمبود باران و آب مواجه اند ٬ گمان می کنم علت نرسیدن کلاغ ها در قصه های مادربزرگ اینست که :

آن ها همیشه به دنبال کسی که فرق میان عشق و عادت را بداند آواره اند و عزمشان را جزم کرده اند که تا

مقصدشان را پیدا نکنند به خانه نروند و تا حالا هم اینگونه اند که می بینی .

نمی دانم چرا این ها را برای تو نوشته ام شاید دلتنگی های چند ماهه ام ته نشین شده اند و کار دست

سپیدی کاغذهای این نامه داده اند ٬ اما به هرحال دلم می خواهد به دوستت دارم هایمان برگردیم . یک تکه

مه شیری غرور دارد روزگار سپید آرزوهایمان را سیاه می کند . جز عشق به چه می شود نازید در عصری که

گران ترین کالای عالم دلست اگر خیانتی در کار نباشد کم کم باید پرونده ی این نامه را هم بست و تنها آن را به

عنوان سندی یادگاری در صندوقچه ی اسناد یک عشق هشت ماهه پناهن کرد . راستی دیدی دوم مرداد هیچ

کس یادش نبود که چندم مردادست و چقدر در حق عدد هشت در یک عشق ظلم شد و ما غافل بودیم .

مهم نیست ٬ از آن مهم نیست هایی که خیلی مهم است ٬ اما باز هم بگذریم . . . تو را به جان آن کسی که

دوستش داری و من نمی دانم کیست و این بار نمی دانم یک واقعیت محض است  ٬ از آن نمی دانم هایی که

شبیه می دانم است یک ساعت از طلایی ترین لحظه هایت را برای تحلیل این ته نشین شده های ساحلی

کنار بگذار  ٬ به خدا به ضرر تفکر قشنگت تمام نمی شود  ٬ لااقل پاسخت سبکم می کند .

مثل خودت

(( تو قاضی و من متهم                               خدام یه شاهد اون بالا ))

اشتباه نشود روح مجنون هرگز کسی را که از عشق خسته شود نخواهد بخشید و من از آن هایی هستم که

اگر روح سرفصل عاشقی های دنیا از من آزرده باشد خواب به چشمم نخواهد آمد ٬راستی نکند نقاشی های

ناشیانه ی این قلم فرسوده خاطر نازنینت را زنگ آزار بزند و نکند گمان کنی من از آن همسفر هایی هستم که

میان راه خستگی را بهانه می کنند و شهامت اعترافش را ندارند . به خدا به سختی قسم می خورم و به

سختی هم می نویسم . به جان عزیز خودت  ٬ نه  ٬ من هنوز همان مسافر روزهای نخستم که اگر گاهی

چیزی را فراموش کند از همسفر دانایش می پرسد و حاضر است تا هروقت که تو بخواهی برای ساختن آن قصر

رویایی با پنجره های سرخ  ٬ روزها رو به دفتر خاطراتش گره بزند .

خوب می دانم به روزگار نمی شود خرده گرفت اما به عاشق چرا ٬ گیریم که روزگار توانایی دور نگه داشتن ما را

داشته باشد تکلیف دلهایمان که دست او نیست . بگذار برای گفتن دوستت دارم امروز که نشد باشد برای فردا

را بیاوریم  ٬ نگذار غرور را بهانه کنیم . عشق دارد زیر سایه ی بی اعتنایی های من و تو بزرگ می شود  ٬ بگذار

ما تربیت کنندگان خوبی باشیم پس یک قرار قطعی نقره ای می گذاریم (( صبر از من و بی قراری از تو )) . آن

قدر عاشق می شویم که تشخیص اینکه چه کسی عاشق ترست برای خودمان مشکل باشد چه رسد به

دیگران  ٬ البته به شرط آن که هنوز همان کسی باشی که پاسخ نامه ی بی جوابم را با عشق داد .

یک بار دیگر می نویسم مواظب آن چیز هایی که اگر بشکنند جبرانشان کار من و تو نیست ٬ باش .

به امید اینکه روزی نزدیکی دلها و دست ها و دیده ها فکر نامه را از سرهایمان بیرون کند . سه روز از هشت

ماهگی عشقمان گذشته .

 

                                                                                            دوستت دارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: رضادولتی ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ مخصوص نیست هرمطلبی رامیتوان درآن جستوجوکرد.


لینک دوستان

.

تماس با ما

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب


CopyRight| 2009 , rezadowlati.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM

IranSkin go Up
Online User