سلام به نازنيني كه ديروز عاشقيمان مرا بيش از غرورش دوست ميداشت اما امروز عاشقي كه بالا رفتن از صخره ها كمي دشوارتر است غرورش را بيش از من دوست دارد .
هراسي نيست ما دل و ديده سپرديم به طوفان بلا . عزيزم يه گذر كوتاه از بن بست هاي سرگشتگي لااقل از
مثل هيچكس و . . . به هر عابر غريبه يا آشنايي خواهد گفت كه آدم هاي آمده و نيامده اين دنيا كم كم در
كارنامه اين زندگي سراسر نشيب و فراز مهر مردودي نزده اند .
امتحان ها را يا بايد گرفت يا بايد داد اما افسوس آن كسي كه ديروز عاشقيمان برگه ام را تا نقطه آخرش با دقت
تصحيح ميكرد نميدانم چرا گذرا نمره ام را با مداد سياه پايين برگه مينويسد و ديگر هيچ .
نميدانم چرا امروز قصه هايي كه تلخ است ولي حقيقت است و در آن صحبت از امروز آمده ي عاشقي و فرداي
نيامده فارغي است .نميدانم چرا كسي كه چند روز طولاني بهار با يك لحن آرام نقره اي خواست چيزي برايم
بنويسد نامش را در عالم بيگانگي جا گذاشت و نميدانم چرا مثل آن روزهاي گيلاسي و نرم و آرام زودتر از رسم
هميشه از من رنجيد و تمام حرفهايش را پشت تو را به خدا نرنج پنهان كرد و بي پرده گفت آن چه نبايد ميگفت .
نميدانم چرا كسي كه با احساسش دست نخورده ترين شيشه هاي دوردست روياهاي دلم را لرزاند مرا به
جرم برتري احساس بر عقل متهم مي كند و نميدانم چرا كسي كه خودش در پاسخنامه اي كه تمام ملاك
زيبايي زندگيم شد حسادتش را براي رسيدن قشنگ ترين بهانه دانست حالا عاقلانه از حسادت ناشي از
عشق من ايراد ميگيرد و نميدانم چرا همه چيز اولش خوبست .
تابستان اولش خوب است گيلاس اولش خوب است عشق اولش خوب است و زندگي هم اولش .
چرا كه هيچ چيز را نه ميداني نه ميفهمي و اگر بداني چقدر دانستن بد است هرگز دلت نميخواهد كه بزرگ
شوي تا بداني و بفهمي .
من دوست ندارم به قدر پلك بر هم زدن يك گل سرخ نيمه بازه برنجي و دوست ندارم با اين چند سطر پاسخ
آشفته دست روي نقطه ي امتداد عشق بگذارم و با دست آويز مشتي خاطره كه نميدانم يادت هست يا نه
اجازه يك هفته تحمل بگيرم اما تمام آرزوي بودنت ماندنت و خواندنت به خاطر تولدي بود كه نه روز تولد من است
نه روز شكفتن تو .شايد روز آغاز هردويمان باشد
من هم دوست دارم درست برعكس ديروز عاشقيمان خيلي بيشتر از تو كاريش نميشه كرد اين احساس است
كه هنوز با وجود تمام رنجش ها و سرزنش ها در قلبم حكم ميراند و فرمانروايي ميكند و من گمان ميكنم
هميشه حرف حرف اوست .
من دري كه با كليد آن تو را شناختم هرگز نخواهم بست حتي اگر تمام عاقلان دنيا مرا به جرم راندن عقل از
پنجره تفكر پاي ميز محاكمه ببرند به جرات ميگويم خيلي پررنگ تر از دوست داشتن تو دوستت دارم اما نه مثل
قديم .
من مدت هاست كه هر چه ميگذرد بي دليل بيشتر دوستت دارم اما اين بار نه مثل مجنون نه مثل ليلي و نه
مثل تمام آن هايي كه با جهت يابي علت اسطوره شدند تنها مثل خودم مثل مريم تا هروقت كه بخواهي
دوستت دارم .
من همان مريم روزهاي اولم با اين تفاوت كه بيشتر دوستت دارم نه اين كه خودت نخواهي آن وقت هم توي دلم
دوستت دارم بي آن كه بداني .
مراقب چيزهايي كه شكستند و كاريشان هم نميشود كرد و مراقب آن هايي كه هنوز هم ميشود مانع
شكستنشان شد باش باز هم برايت مينويسم اما اين بار ديگر كافيست .
آسوده تر از آغاز سطر هاي اول
نظرات شما عزیزان: