به نام اون مهربونی که منو دیوونه تو کرد و تو رو دیوونه دیگری . عزیزم سلام ! حالا که دارم از چکه های کوچیک
اشک واسه کلمه های آشفته ی ذهنم یه چیزی شبیه قایق می سازم اینجا شبه ، نه فکر کنی حالا شبه ، نه
عزیزم همیشه شبه تا تو یه وقتی ، یه روزی از راه دور با یه فانوس نقره ای بیای و یه ریزه نور بپاشی رو غریبی
این دشت . آره واست می گفتم اینجا شبه ، چند چکه از تولد تیر گذشته ، مردم غرق خوابن ، یه دسته تو
خواب ناز و یه دسته تو خواب غفلت ، شایدم همونایی که تو خواب غفلتن ، چشاشون به آسونی رو هم رفته و
به خواب ناز فرو رفتن ، ماه خودشو پخش کرده تو دشت آسمون ، دست آرزوهای یه آدم غریب تو کوچه پس
کوچه های دیار غربت از دستش رها شده و اون داره تو جنگل آدمای جورواجور دنبالش می گرده ، چندتا رود
کوچیک دارن به اتفاق هم با کلی ذوق و شوق می ریزن به اقیانوس ، یه نسیم خنک داره زلفای بید مجنون
پشت یه باغ متروکو با احتیاط شونه می زنه مبادا بید مجنون دردش بیاد و با صدای آه کشیدنش شاپرکایی که
زیر اون لونه دارن خوابشون آشفته بشه ، یه دختر عاشق وایساده تو ساحل دریا و با وحشت داره به حلقه ی
طلایی کوچیک توی انگشتش نگاه میکنه و زیر لب زمزمه می کنه ، یه فانوس هم توی دستای نگرانش در حال
لرزیدن و نور پاشیدنه ، دخترک گمشدشو از دریا می خواد ولی دریا با تموم مهربونیش که من و تو ازش سراغ
داریم ، بی اعتنا به التماس دخترک مث گذشته موجای بلندشو به صخره های کنار ساحل تقدیم می کنه و
حتی از روی ترحم یه نگاه به دختر نمی اندازه ، آره عزیزم حالا که دارم برات می نویسم شاید دو دست نیازمند
موندن بین زمین و آسمون ، اما یه دل شکسته زودتر از اون دو تا دست ، پرکشیده و رفته تا ملکوت داره اون بالا
واسه خوشبختی چشمای ناز اونی که بیشتر از همه دوستش داره دعا می کنه شاید حالا یه عاشق بی قرار
از شدت دیوونگی ستاره های خیالی آسمون رویاهاشو می شمره و چون هیچ وقت تمومی ندارن خوابم به
چشماش نمیاد ، شاید تو این تاریکی محض یه آدم غریب دور از چشم اونی که تمام زندگیشو با چشماش ازش
گرفته ، تفال زده به کتاب سرنوشت ، اما حیف که می دونه هرورقی در بیاد یکی از خاطره های غم انگیزشه
که تکرارش دیگه آرومش نمی کنه شایدم یکی مثل من داره واسه یکی مثل تو یه چیزایی می نویسه که می
دونه همیشه همین شکلی مثل یه سوال بی پاسخ باقی می مونن ، اما نمیدونم چرا می نویسم ، شاید به
همون دلیلی که اسمش بی دلیلیه . حالا شاید یه شاعر لحظه های دلتنگی داره واسه شعر ناتموم
خوشبختیش با خواهش و تمنا از بین گل و درخت و شاپرکای بی خواب قافیه پیدا می کنه ٬ یکی ام شاید آب
رنگ خاطره های بد و خوب گذشتشو پخش کرده روی تابلوی خط خطی و آشفته ی ذهنش تا ببینه آخر و
عاقبت نفس کشیدناش زیر سقف این آسمون کبود به کجا می کشه .
یکی شاید حالا تو این دم دمای بامداد تابستون با حوصله ی غلیظ یه دستی به سر و روی گلدونای اطلسی
باغچه شون کشیده و بلا اشکای زلالش ایوون مرمری خاطره های نازنین گذشته شو شسته و آب پاشی کرده
٬ بعد داره با دستای خسته ش ریزه های خاطره رو آروم آروم رو طاقچه ی بلند یادگاریش می چینه مبادا زیر
دست و پای گلدونا بمونن و محو بشن .
آره عزیزم اینجا شبه ٬ یه شب تابستونی کوتاه ٬ اما همه ام خواب خواب نیستن ٬ یکی شاید رو به روی تابلوی
دوستت دارم یادگاری اونی که تموم زندگیشه وایساده و داره با گونه های سرخ از خجالت ازش می پرسه ((
یعنی واقعا دوسم داری ؟ )) یکی ام داره زیر نور مهتاب چشماشو صرف نوشتن شعر سعدی می کنه ٬ تا حالا
هزار و یکبار نوشته همه عمر بر ندارم . . . اما ندارمشو بد نوشته همش سر میم آخر خراب شده و اون دوباره از
اول شروع کرده به نوشتن ٬ یکی ام اون دورا پشت مه تردید اونجا که آدماش همه مث صخره های کنار دریا
فقط آدمو تماشا می کنن یه جام بلور گذاشته کنار دستش هی پر اشکش می کنه می بره می پاشه تو کوچه
و برمیگرده ٬ زمستون و تابستون نمیشناسه هميشه پنجرش بازه خودشم اگه بيدار باشه پشت پنجرس خوابم
كه باشه يعني يه وقت اشتباهي بشه تصادفي چشماش برن رو همديگه همش خواب پنجره هاي بازو ميبينه
و دونه هاي اسفندي كه واسه سفركرده ي نازنينش دود مي كنه يكي هم يه عكس قشنگ گذاشته كنارشو
داره باهاش دردودل ميكنه گاهي عكسو نوازش ميكنه گاهي ميزارتش رو قلبش گاهي هم رو چشاش رو
مژه هاي خيس و بارون خوردش يه وقت هم براش شعر ميخونه فال ميگيره بي پرده واست بگم با عكسه
زندگي ميكنه ميدونم عزيزم من واسه تو نامه مي نويسم اما قصه ي ساكنان اون طرف دنيا رو هم برات نوشتم .
ببخش حالا ديگه از تو واسه خودت مي نويسم . راستش دوريت بدجوري ديوونم كرده عكست همچنين افتاده
تو حوض خاطره هام كه انگار داره از تو آب صاف و شفافش باهام حرف ميزنه ماهياي قرمزو ناز يادگاريت گاهي
از زير آب بالا ميان و بيشتر به اين دل اتيش ميزنن تا ميام دو كلام حرف عاشقونه بدرقه راه آبيشون كنم
غيبشون ميزنه روزگارو ميبيني حالا ماهيا هم دوس دارن سر به سرم بذارن نازنين مريم با تابستون چه ميكني ؟
به نظرم تابستون امسال همه گرماشو رو پيشوني آدماي خسته نريخت نصفشم ريخت رو دلا و آتيشا رو
شعله ور تر كرد . كاش همه گرما رو ميريخت رو گونه هاي سرخ و پيشوني هاي بخار گرفته اينجوري خيلي بهتر
بود لااقل خيال دلاي عاشقي كه حرارت داغشونو تازه تر مي كنه آسوده تر ميشد راستي تو ميدوني چرا
امسال تابستون اون اتفاقايي كه نبايد بيفته زودتر از اوني كه فكرشو بكني ميفته اما اونايي كه بايد بيفته
هيچوقت نميفته و ماها اغلب گرفتار دسته دوميم يچيزي مثل يه كوله باره پرفكراي آشفته با چندتا نگراني
بي دليل و يكي دوتا غصه كمرنگ تو حاشيه متن بلند زندگي آزردت كرده انگار وقتي ميپرسم خسته از مني
يا سرنوشت بعد يه كم مكث ميموني چي جوابمو بدي كه هم راست باشه هم غصه هاي منو بيشتر از ايني كه
هست نكنه همه لبخنداتو گذاشتي واسه تولدت واسه جشن دلاي ديوونه هيچوقت دوست نداشتم و ندارم
واسه كسي چيزي بخونم فرقي نميكنه چه شعر عاشقونه باشه چه يه متن پاييزي و غم انگيز اما بذار اين بارم
برات اعتراف كنم من عاشق اون لظه هام كه واست شعر ونامه بخونم واسه اون وقتايي كه دور از چشماي
دنياي پرهياهوي اينجا تا آخرش قشنگ نگام ميكني جوري كه دلم نميخواد لابه لاش يه چيزي اضافه كنم كه
هيچوقت خوندنم تموم نشه بايد اون وقتي كه دور از نگاه چشم عاشقم تمام مهربونيتو تو يه نگاه بلند و پرمعني
ميريزي و ميپاشي رو حرارت گونه هام چشماتو با احترام غرق بوسه كرد بايد فرشته ها رو خبر كرد از اوج اون
نگاه قشنگت واسه ستاره هاي آسمون عكس يادگاري بگيرم بايد اون موقع گلاي سرخ پنهاني رو كه تو حاشيه
ارغواني نگاه نازت نشسته چيد و تو گلدون خاطره ها واسه هميشه ابديش كرد بايد اون وقت يه نقاش بود يه
كسي بود كه وقتي عاشقيش گل ميكنه هم نقاشه هم عاشق هم شاعره و هم پروانه ست . بايد مجنون بود
خب ميدونم وقتي تمام وجودم پيش چشماي نازت وقت خوندن ميلرزه مث كبوتري كه لاي برفاي سفيد زمستون
آخرين لحظه هاي زنگديشو سپري ميكنه با يه نگاه معصوم و عميق جواب همه ناممو ميدي اون وقت واسه اين
كه بيشتر از اين خجالت نكشم به روي منم نمياري كه آره يكي دو دقيقه پيش يكي داشت با تمام دلش جلوي
چشات پرپر ميشد بالاخره ايجنوري برات بگم سايه لطفت افتاده رو تمام زندگيم با اين كه تو ديگه مثل گذشته
ها زود به زود اسممو صدا نميذني با اين كه نميدونم چرا داري به يه زنگدي ديگه عادتم ميدي اما من هنوز
ديوونتم ديوونه موج نگاه نازنينتم وقتي با عبورش مث صاعقه تمام شكوفه هاي آرزو رو ميريزه رو زمين تخيلم و
ميره ديگه حتي نميدونماي عميقت هم مث گذشته نيست ديگه با رغبت به پرسشام جواب نميدي تازه اگه
جواب بدي يه سوال كنم جون اوني كه دوستش داري منم نديده به خاطر تو دوسش دارم نه كه فكر كني
اونجوري يه وقت . . . غصه نخور احترامشو دارم فقط همين خلاصه جون همون بهم ميگي چي شد تو حاشيه
عشقمون با خطاي ناز و سايه روشناي مهربون و سايبون مخمليش يه دفعه چه اتفاقي افتاد اون موقع من و تو
كجا بوديم وقتي يكي همه اون چيزي رو كه پاي عشقمون ريخته بوديم مث توتاي زير درخت جمع كرد و برد و
جادومون كرد .
آره عزيزم تو ميدوني ميدوني و نميگي دلت نمياد بگي شايدم هيچكدوم از اينايي كه واست گفتم نيست جون
شمعدونياي صورتي من كاري كردم كه خاطر ابريشميت تحمل سنگينيشو نداشت ؟ چيزي كه گفتم مجازاتش
به اندازه چندتا دوستت ندارمه ؟ واسه ديه ي اين حرف آوردن يه قلب شكسته كافي نيست با يه دل كه تا حالا
هزارتا آرزو كرده جلو چشاي نازت قربوني بشه ميدونم تموم كه شد با وجود همه سطرهاي غم انگيزش بازم
سكوت ميكني و سكوت يعني . . . يادته اون وقتا هرچقدر هم كه پيش هم بوديم واسه حرفايي كه معلوم نبود
يهو از كجا سرازير ميشن وقت كم مي اورديم اما حالا درست برعكس اون وقتا گاهي حرف كم مي آريم يادته
اون وقتا هميشه يادت بود همه چي يادت بود يادت بود چي صدام كني چقدر با مهربوني ميگفتي مريم اما حالا
سالي ماهي يه بارم كه مياي صدام كني قبلش يكي دوتا اسم ميگي تا يادت بياد اوني كه هر لحظه هزار بار
واست ميميره اسمش چيه نميدوني كه دلم چقدر واست تنگ شده هم واسه الانت هم واسه گذشتت تقصير
تو نيست نميدوني چقدر دوستت دارم يادته با مريم گفتنت دنيا تكون ميخورد اون وقت همه حسرت عشق
مقدسمونو ميخوردن يه جوري ميگفتي مريم كه انگار هزار تا حرف نگفته لابه لاش پاشيده بودي شايد اون وقتا
مريمت بودم اما حالا . . . شايد اون وقتا يكم دوسم داشتي يا اينجوري نشون ميدادي همون وقتي كه زياد
منتظرم نميذاشتي دلت نميومد تب غصه هام سر به فلك بكشه اما حالا هم گلي نازنيني حالا هم مثل اون وقتا
عاشقتم ميميرم واسه يه لبخند نازت جرقه ي نگاتو با هزارتا دنيا عوض نميكنم دلم ميخواد زمين و آسمون و
سياره ها و ستاره ها آواره شن رو تك تك آرزوهام اما نگاه قشنگ تو تو مسير زندگي يه خراش كوچيك هم
برنداره فقط دلم ميخواد بگي چيكار كردم ميدونم هميشه حق با تو ا... تو لغت نامه عاشقي هزار و يك مولف بي
قرار تا حالا اين اصل نارنجي رو به زبون تمام قلباي دنيا ترجمه كردم كه هميشه حق با اونيه كه خوابو ازت گرفته
به جاش عشقشو پاشيده تو سرزمين شرجي چشات لااقل علتشو برام بگو جون اوني كه شقايق تره عاشق
تره اينبار بيا و محض خاطر عاشقايي كه يه شب آفتاب نزده دلو زدن به درياي سرنوشت و واسه هميشه تو
گرگ و ميش هوا گم شدن سكوت نكن و راستشو بهم بگو زحمتي نبود روزي چند لحظه ناقابل خودتو بذار جاي
من ببين چي ميكشي ؟
گاهي خبر بگير ببين ايني كه به زور اسمشو گذاشتن زندگي چجوري بدون تو به كام آرزوهاي يه آدم زهرش
ميشه يه لطفي كن هر ثانيه به اين فكر نازنينت يادآوري كن ببين من چقدر دوستت دارم گرچه خودشم بهتر
ميدونه نكنه غصه بخوري نازنينم ميخوام دنيا نباشه اگه به دونه مرواريد از اون چشماي نازت بريزه رو كتاب
زنگديت آرزومه كه تو مسابقه سرنوشت مدال اول خوشبختي رو بندازم تو گردنت اون وقت آخر نگرانيته اون روز
چه ميكني هردومون ميريم يه جاي خلوت واسه جشن تولد آرزوهامون ماه و خورشيد روشن ميكنيم حالا يه كم
صبر كن تحمل كني كم كم امتحانا يكي بعد ديگري تموم ميشه و افتخارش واست ميمونه و لذت زحمتاي
همشيگيت .
بي خبرت نذارم شمعدونيمون ديروز يه گل صورتي داد انقدر بهت سلام ميرسونه كه راستش از حسودي فقط يه
كميشو پاشيدم رو نامه گفتم اگه همه رو برات بگم يادت ميره كي اصل نامه رو نوشته اون يا من ؟ خلاصه كه
هنوز همون دخترم همون كه اگه تو جنگل زندگي كه آدماش همه درختاشو بريدن و جاش برجاي بلند كاشتن
دستمو از تو دستاي مهربونت رها كني راهشو هميشه گم ميكنه بي فانوس چشمات دختر كجا رو داره بره جز
هيچ از دور يه كهشون ستاره پرنور رنگ دوست دارم با يه يه سبد آرزوي كال رنگ انتظار با يه دنيا گل پونه هايي
كه روش حك شده منتظرتم واست ميفرستم يه آسمون كبوتر از اونا كه چون عاشقن هرچي آزادشون كني بازم
برميگردن تو قفس پيش صاحبشون به نشونه پيمان سبزي كه زير كاج بلند اون كوچه بن بست اولا بستيم
واست ميفرستم دلم ميخواد يه سبد پرنارنج بذارم جلوي اسم قشنگت كه هيچوقت غبار رنج رو چشماي نازت
نشينه تو قفس دلم هنوز دوتا قناري عاشق به ياد عشقمون دارن نغمه غم انگيز ميخونن يه ني لبك پر آوازهاي
محلي پرستوهاي مهاجر فداي اولين كلامي كه واسه جواب نامم ميدي اگه ندي هم فداي لحظه هاي سكوتت
الهي آرزوهات تو گرماي زندگي برسن و كال نمونن الهي دست بلند نكرده نقلاي اجابت دعات بريزه رو سر تازه
عروساي دشت خوشبختي الهي دست به خار بزني گل بشه الهي شمعدوني هاي لب ايوون شاديت
هيچوقت تب نكنه برگاشون بي هوا زرد نشه الهي هروقت خداي نكرده بغض كردي آني بارون بريزه و جاي تو
بغض آسمون بشكنه تا سبك بشي الهي اوني كه دوسش داري بيشتر از تو دوستت داشته باشه بي قراريش
انقدر سر به فلك بزنه كه نه غرور تو بشكنه نه دل اون اون وقت اهل آسمون يه كاري كنن كه اون هموني بشه
كه تو ميخواي يه خونه و دوتا گلدون و دوتا قناري . و يه سقف مرمري و دوتا مسافر كه تو دوراهي جاده زندگي
عاقبت بعد از كلي راه رفتن به هم ميرسن سلام ميرسونن .
كاش يه معجزه اي بشه چميدونم مثلا يه پيغامي از آسمون واست بياد يكي بهت بگه كه من چقدر دوستت
دارم اين آخري اگه بشه ديگه هيچي نميخوام اينم درد دلاي دلم دلم ميخواست خودش فوران كنه كه كرد
ببخش دير شد حالا ديگه روي ماه تو با يه عشق عجيب از همين جا يعني نزديك نزديك ميبوسم و ميسپارمت به
دست اوني كه عشقتو سپرد دست دل من .
هميشگي ترين ديوونه و ابدي ترين عاشقت
نظرات شما عزیزان: